محل تبلیغات شما



بین همه شلوغی های این روزام و دل به زمینی که سر به هوام کرده، نظم دادن به ساختار ذهنم و مدیریتی که باید هی قوی تر بشه و دید کلی تر از همه لحاظ پیدا کنم بیشتر از قبل لازمه و من واداده گی میخوام که فکر کنم رهای رهام و توو رها بودنم انتخاب کنم.

سخت گیرندگان به زندگی، سخت هم بهشون گرفته میشه و من نمیدونم باید چکار کنم ! 
بسه دیگه 32 رو دارم تموم میکنم و به نظرم باید تموم شه .

میشه لطفا به طور دست و صحیح خاتمه ای پیدا بشه که بهترین شروع باشه؟

 


نگم از اربعین و نگم از سفر و نگم از آموخته هاش و نگم از بی عرضگی نگه نداشتنم!!!

بگم از جاده ی بهشتیش و اینکه کاش همه ی زندگی همیشه بین همون راه و مسیر بود. آدمها کاش همون حال و هوا رو داشتن . واقعا جاذبه ی بهشتی داره و کاش وقت ظهور ما جزو خوشحال های اون راه باشیم.

آخرین اتای قبل رفتنم یه اتفاقایی افتاد که هنوز توو شوکم . از دعوت و دیدار و بعدم آشنایی ای که انگار خدا هنوز نشنیده ازم برآورده کرد.
گفتم میشه و به ساعت نرسید گفت بیا !!!

اینهمه خواسته بودم نداده بود حالا گفتم خدا میشه یدونه از اینا و فرتی شنید!!! 
و حالا منم و زندگی ای که باید انتخاب کنم سازنده باشم بالا کشنده باشم یا دنبال کسی باشم که بالا برنده باشه برام ! 

سخته دونی تحملت چقدره تا بر اساسش انتخاب کنی. میترسم خوشی زده باشه زیر دلم و چشم بسته بدون چشم عقلم راه برم! نمیدونم چرا فک میکنم این یه ماموریته برام که سازنده یه نفر باشم !!و البته تمام سنگ های مسیر دارن  جلوم بالا پایین میپرن و نمیدونم چقد قدرت دارم که هی بزنمشون کنار!
به امید خودش که کشتی نجاتش حسینی هست که باید سمتش فرار کرد.

کاش اربعین سال دیگه زودتر بیاد و کاش توفیق رفتنش رو داشته باشیم.
 

 


در آستانه ی تموم شدن سی و یک سالگی که باورش سخته از نظر گذر زمان اما خاطره ها ثابت می کن که همین هست و همین خاطره ها اذیت کننده ان از یه جایی به بعد .
دلم میخواد ازین به بعد یه جاهایی واقعا مثل از این به قبل نباشه . من واقعا دلم رفتن میخواد دلم موتجه شدن و زندگی کردن تو جای جدید میخواد با چالش های مثبت البته :دی

خستگی فکری چالش جدید روزهامه و باید براش یه درمان پیدا کنم و در حال حاضر هیچ ددرمانی  جز اینکه خدا کمک کنه و معجزه بشه نیست 

 

میشه کمک لطفا خدا؟


من نمیتونم ناراحتیم رو بیان کنم . بهتر بگم دلخوریم رو نمیتونم بگم . براورده نشدن انتظاراتم از ادمهایی که توقع دارم و انتظار یه اذیت عظیمی عه که میپیچه تو تن خودن و باعث میشه دور شم. البته که کنده میشم و فراموشم میشه که چه کردن .البته ک گاهی نمیخوام که فراموشم بشه و مدام ب خودم یاداوری میکنم که حواسم جمع باشه فکر های واهی و خوش خیال بازی در نیارم.

باهمه اینها باید سعی کنم یا ناراحتیم رو بیان کنم یا اونجوری نشم ک حرف نزنم و نخوام که ادمها بیان طرفم . من خودم رو میزنم به بی تفاوتی در حالی که بی تفاوت نیستم در حالی که حالم بده.

امروز بعد مدتها گریه کردم. گریه ای که نمیدونم دلیلش کجاست اما یه حس اشناست .

خسته ام از براورده نشدن چیزایی که میخوام و از فشارهای روانی و از ادمهای دورو برم.

احتیاج دارم دور بشم برم سفر. ولی دلم سفرهای یه هفته ای و اینا نمیخواد . دلم سفر یک ساله میخاد. تجربه ی زندگی یه جای دیگه میخواد .

از دلخواسته هامم خسته ام .

خواستن وقتی نرسیدن داشته باشه جز سرخوردگی هیچی نداره 

بعضیا تلاش نمیکنن و نمیرسن . من دلم ازین پره می دوام و نمیرسم.

 

 


دنیا خیلی کوچیکتر از اینه که بخوای فکر کنی دستاوردهای بزرگش چقدر میتونه خوب باشه یا بگی واو چه عالیه که به فلان چیز رسیدم و خیلی کوچیکتر از اونه که بشینی و نگاه کنی که چون کوچیکه نباید کاری کرد و کلا اصن چرا عاقل کند کاری.

خیلی خیلی کوچیکتر از اینه که بخوای به خاطرش خون دل بخوری و خیلی بزرگتر از اینکه رهاش کنی .

رو دلم غم دارم ! با همه ی دونستن اینها غم دارم! و اینبار مدل غمم فرق میکنه هرچند جنس غمم همونه . حرف غم شد یاد کتاب حسین وحدانی افتادم.

دال دوست داشتنش رو عاشقم! تو اون کتاب یه جاش راجع به غم صحبت میکنه و میگه غم متضاد شادی نیست . غم تنها ترین رفیقه ! همراهه. و این کانسپت رو به زیبایی بیان میکنه .

میدونم الان کجای زندگیمم، میتون محدس بزنم پلنی که خدا برام چیده چیه ولی طاقتم طاقه و اخساس میکنم دیگه رب اشرح لی صدری هام داره میرسته ته خط و تنهام!

و تنهایی هم خودش یه چیزیه مثل غم که مفهوم متضادش شلوغی نیست . مفهومی داره که برای گفتنش باید یه قلمی داشت مثل حسین وحدانی .

ساد زمان افتادم و اینکه یه چیزی به نام زمان همه اینها رو پوشش میده و میگذرونی، غم رو تنهایی رو داغ رو !

اما خستگی رو باید چکار کرد نمیدونم! خستگی همینکه دیگه نای این رو نداشته باشی زمان رو بگذرونی

شاید خستگیه باید با امید باشه اما وقتی اون امیده هم نیست باید چه کرد و شاید همه اینها با باور به یه کسی که ناظر و حاضره، قادر و کامله درست بشه و وای به حالی که اون باوره هم خستش باشه و لنگ بزنه  

دلم رفتن میخواد . رفتن از فضای بزرگی مثل کشور و تجربه زندگی در یه کشور دیگه که معلومه اولین انتخاب لبنانه و این وسوسه یه هفته ایه که تو سرم شدت گرفته و به نظرم خوبه که بشه .

و توکل علی الحی الذی لا یموت 


زمان میتونه یه هدیه ی بزرگ باشه یا میتونه یه شکنجه ی بزرگ

اما اینکه میتونی ازش برای حل شدن استفاده کنی یه ابزار فوق العاده است و اینکه توی این حل شدن صبر کنی یا تحمل و معنی عمیق بین تفاوت صبر و تحمل که یکی باعث رویش هست و یکی در اکثر مواقع متوقف کننده ی رویش داستانیه که بدون بازه در زندگی جاریه


له له زدن تو این هوا و تجربه ی غیر باور بُر زدن آدمها توسط آدمهای نزدیک و اینکه چطور ممکنه اینطور بشه؛ چطور میشه که بشه اصلا!!! اولین روزهای آخرین ماه قبل از تموم شدن 31 سالگی حال این روزهامه که کمی بیش از حد معمول حرص چاشنیش هست.

 

 

دارم سعی میکنم بتونم حرصم و ناراحتیم و الخ ام رو نشون ندم و همون باشم ک بودم ولی اما از وقتی .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مديريت نوین و اسلامي